کلبهء عشق ما

عکسها و خاطرات دخترم سدنا الهه دریاها خدای خوبیها

کلبهء عشق ما

عکسها و خاطرات دخترم سدنا الهه دریاها خدای خوبیها

عسلک به دنیا اومد

سلام دوستای خوبه کلبه ای ها

خوبین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

می دونم که خیلی هاتون منو می شناسین واز قبل هم مطلع بودین, که ممکنه یک چند روزی

 مهمونه کلبه ای ها باشیم))))به هر حال....من خودمو ,به عزیزانی که منو نمی شناسن معرفی

می کنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

من خواهر مامان سمی و خاله ی عسلک هستم...امیدوارم که بتونم به خوبی مسئولیتم رو

انجام بدم .....

تااااااااااااااااااااااا این که مامان سمی خودشون تشریف بیارن و همه چیز رو تمام و کمال به اطلاع

عزیزان برسونند.

البته من سعی نمی کنم این جا خیلی خیلی وارده جزئیات بشم ,و می گذارم این کار رو بر

  عهده ی خود کلبه ای ها))))))))))))))

و به احتمال قوی توی وبلاگ خودم تمام احساساتم و تمام اتفاقات رو براتون می نویسم........

ساعت ۱۴:۱۵ ۶/۶/۱۳۸۷بود که از اسمون یه فرشته ی مهربون و کوچولو اومد به

دنیای ما زمینی ها .

 

فرشته از جنس اسمون بود ,یه فرشته ی مهربون ,یه فرشته ی کوچولو و معصوم,فرشته ای که

صداقت رو می شد از نگاه گرم و غریب گونش فهمید,محبت در طنین صداش موج می زد....

 

دستاش اوووون قدر کوچولو و لطیف بود که لطافت ازش می بارید....وای خدای من ,صورت

کودکانه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

 

 دوست داشتنی اون ماه رو شرمنده می کرد.........(عشق خاله ای عزیزدلم...... بچه ها

ببخشید نتونستم احساساتم رو کنترل کنم .)

 

فرشته از جایی اومده بود که ابتدا و انتها بود.فرشته از اقیانوس اسمان بی کران اومده بود ,

که توی اون غم معنایی نداشته ((از همون جایی که من و تو اومدیم ,اما الان.........)) بی وفایی

 خونه نکرده بود ,دو رویی رنگی نداشت اون جا احساسات روتو کنج دلشون ذخیره نکرده بودن و بر

سر در, باغ های محبتشون تابلوی ورود ممنوع نزده بودند.

 

وای ی ی ی ی ی ی عسلک خاله, نمی دونم دیگه چه جوری بگم که خیلی عزیزی ی ی ی ی ی

نمی دونم چه جوری به دوستان بگم که چه قدر پاک و معصومی.....(اون هایی که خاله هستند,

تمام احساسات منو درک می کنند)

خلاصه این که تمام این نوشته ها, به خاطر این بود که بگم عسلک ما هم به دنیا اومد

بعد از اون همه انتظار ,بعد از اون همه گریه ها ی من و مامان ,پشت در اتاق زایمان)))))

 

بعد از اون همه استرسی که به بابا علی دادی ,بعد از اون همه درد و زحمتی که به مامانی

دادی با لاخره اجازتو گرفتیو وووووووووووووووووووبه این دنیا وارد شدی))))))))))

 

 بچه ها منو ببخشید, اگر خیلی ی ی ی ی نتونستم از جزئیات براتون بگم,چون من فقط ماموریت

 داشتم که بیام بگم عسلک به دنیا اومد و هردو(مامانی و نی نیه گلشون در سلامتیه کامل

هستند ))

دوستان من دیگه باید برم

چون خیلی خیلی خسته هستم (دیشب اصلا نتونستم بخوابم و تا همین الانم بیمارستان بودم )

 

فعلا

در پناه حق