این روزها سرم بسیار شلوغ بوده عروسی .چشم روشنی وجشن سنت و عروسی پسر دایی علی آقا و دادن چند تا مهمونی شلوغ پشت سر هم و (یک ماه بسیار شلوغ برای من و علی و سدنا) از همه مهمتر تولد دختر نازم که به واسطه ماه مبارک رمضان ۱ هفته جلو افتاد یعنی به جای ۶/۶/ ما ۲۹/۵ براش یه جشن مفصل گرفتیم جای همه دوستان وب لاگی خالی
کارت تولد سدنا رو هم خودم درست کردم حتما عکس کارتش رو هم براتون میذارم تمام کار جشن تا قبل از شروع با خودم بود از برنامه ریزی برا دعوت مهمونها تا سفارش میز و صندلی و کیک و تزیینات وپخت و پز عصرونه که البته این قسمت رو خواهری و مامانی کلی کمکم کردن در ضمن در قسمت پرژه باد کردن بادکنکها هم صبا و خواهری بسیار همکاری کردن روز ۳شنبه صبح کار چاپ کارت سدنا تموم شد و کارتها هم تا عصر پخش شد روز ۴ شنبه همرا خاله جون سدنا مشغول انجام کارهای تزیینی شدیم و کل سالن رو با بادکنکهای سفید و صورتی تزیین کردیم لبته به جز جلوی جایگاه عروس خانوم که بابادکنکهای رنگی تزین شد تصمیم دشتیم بیشتر کارها رو ۴ شنبه تموم کنیم تا ۵ شنبه جز پخت و پز و رفتن به آرایشگاه کار دیگه ای نداشته باشیم ۵ شنبه صبح هم خاله جون سدنا رو با زنگ تلفن از خواب پروندم اون هم بلافاصله با بابایی خودش رو ساعت ۸:۳۰ به خونه ما رسوند الویه ها رو خاله جونی زحمت آماده کردنش رو کشید و مدل کفشدوزکهای روی پاکت کارت تولد به الویه ها مدل داد کوکتل ها رو هم مامانی سرخ کرد و خودم هم کلاب ها رو آماده کردم کار پخت و پز برای ساعت ۱۰:۳۰ تموم شدد موند صندلی ها که با بدقولی آقای اجاره دهنده که قرار بود ساعت ۹ بفرسته موند برا ۱۲ ظهر چیدما اونها و لبس کرد اونها هم ۱ ساعتی وقت گرفت من هم همش تو دلم حرص میخوردم چون آرایشگاه ساعت ۱۲:۳۰ وقت داشتم و ساعت ۱ تازه کا ر چیدن صندلی ها تموم شده بود حالا تازه سدنا گشنه بود و باید میمی میخورد و لالا میکرد که البته این پروسه خودش ۱ ساعت وقت گرفت حالا ساعت ۲ بود و باید دوش میگرفتم سدنا رو حموم میکردم و البته خاله جونی دوش میگرفت و معلوم نبود کی باید خودمون رو به قرار آرایشگاه میرسوندیم از اونجایی که من در دقایق ۹۰ بسیار خوب عمل میکنم تمام این کارها تا ساعت ۲:۳۵ تموم شد وسدنا رو برا بابا گذاشتم و طی چشم به هم زدنی با رد کردن البته یک چراغ قرمز و بوق های مکرر برا ماشینهای که آروم میروندن خودمون رو به آرایشگاه رسوندیم با موهای خیس و در نهایت اتماد به نفس با یک معذرت خواهی از دیر رفتن سر فرار از خانوم مسوول خواستم ما رو برا ۳:۴۵ آماده کنه ولی واقعا عالی عمل کرد باورم نشد طی ۱۵ دقیقه موهای منو درست کرد و تقریبا همین اندازه هم برا خواهری وقت گذاشت و ما برا ساعت ۴ منزل بودیم خدا رو شکر به جز مادر شوهرم که همیشه کمکمه کسی از مهمونا نیومده بود عروس خانوم هم سر حال ۳۰ دقیقه بعد با مامانی اومدن و من سریع لباسشو عوض کردم خوب خوابیده بود و کاملا برا مراسم آماده بود کمی شیر خورد و با شنیدن صدای ضبط شروع به دس دسی کرد و دیگه شیر نخورد مهمونها هم کم کم اومدن و با شربت و بستنی و میوه پذیرایی میشدن تا ساعت ۶ تقریبا همه اومده بودن ساعت ۶:۳۰ پذیرایی عصرونه انجام شد ساعت ۷ هم بابا علی سدنا کیک خوشگلش رو که مدل کالسکه بود رو براش آورد و البته کادوی دخترمون رو که من تا اون لحظه نمیدونستم قراره چی بگیره و ار اونجایی که من خودم این چند روزه خیلی مشغول بودم این کارو به ایشون سپرده بودم علی هم مثل همیشه با سلیقه ۲ تا جعبه خوشگل به من داد و گفت یکی از طرف بابا یکی از طرف مامان و همون طور که داخل حیاط ایستاده بود جعبه ها رو باز کرد و کادو ها رو نشونم داد یه تو گردنی با زنجیر از طرف من و یک النگوی خوشمل و پهن از طرف خودش از همونهای که برا روز دختر و جشن زایمانم براش گرفته بود روز بسیار شادی بود برا همه هم ما و هم مهمونها جشن ساعت ۹ تموم شد و سدنا هم به مهمونهای کوچولوش کادو داد
سدنا بیدار شده باید برم بهش برسم بقیه عکسا رو تو پست بعدی میذارم
سلام
میدونم این دفعه غیبتمون خیلی طولانی شد ولی اینم میدونم که دوستای خوبم ما رو میبخشن
اما این روزها
سدنا عسل مامان خیلی شیرین شده دخترم این روزها خیلی چیزها رو میفهمه
اما تاریخچهای از کارهای عسلک ناز ما؟
۹ دی برا اولین بار علاماتی از حرف زدن رو از خودش نشون داد
۶ ماه و ۱۵ روزش بود که تونست بشینه
۱۹ فروردین ۸۸ در یک عصر بهاری برا اولین بار ماما و بابا رو با هم گفت
۲۶ اردیبهشت در حالیکه با کف دستش رو لبای کو چولوش میزد آ آ آ میکرد پیله دندوناشم قابل لمسه
۴ خرداد ۸۸ د د هم به دایره لغتش افزوده شد
۹ خرداد ۸۸ در حالت نشسته رو باسنش ۳۶۰ درجه میچرخه
۱۳ خرداد ۸۸ دس دسی یاد گرفت
۲۶ خرداد ۸۸ در حال نشسته با ریتم آهنگ شاد نانای میکنه و خودشو جلو و عقب میده
تو خرداد ماه بود که با هم برا اولین بار پارک رفتیم و سدنا سوار همین تابهای کوچولوی مخصوص سن خودش میشه و هوارتا لذت میبره طوری که وقتی میخواد پیاده بشه بهانه میگیره و با سر اشاره میکنه(سرش رو مرتب به سمت پایین تکون میده) که باز هم تابش بدم
۱۵ تیر ۸۸ مصادف با ۱۳ رجب اولین دندون سدنا از پیله بیرون اومد من اون روز عشر پا تختی یکی از اقوام مادر شوهرم رفته بودم و سدنا پیش مامان بود و وقتی برگشتم و اومدم بهش آب بدم دیدم وقتی فنجونش به لثه اش برخورد میکنه یه تق تق ظریفی میکنه و فهمیدم که دندون در اورده خدا میدونه وقتی با نوک انگشتم تیزی دندونشو لمس کردم چقدر برام لذت بخش بود اینقدر بوسش کردم و به بالا پرتش کردم که هر دو خسته شدیم
دیروز باغ بابا بودیم و یه چیز برام جالب بود بدون اینکه کسی به سدنا یاد داده باشه تا گوشی موبایل خاله جونیش رو برداشت برد طرف گوشش و مثل آدم بزرگا شروع کرد به حرف زدن و بینش هم مرتب سرش رو به نشانه تایید تکون میداد همگی کلی بهش خندیدم
در ضمن مدتیه سدنا یاد گرفته بعد از غذا خوردن دستاش رو بالا میبره و به قولی الهی شکر میکنه
خاله جونیش هم اون هفته یادش داده با سرش سدنا دوبس دوبس کنه و این حرکتش خیلی با مزه است
عمو جونیش هم هفته قبل خونه مادر جونی حرص زدن رو یادش داده و حالا تا بهش میگیم عمو جون چی کار میکنه با فشردن لثه هاش روهم و سیخ کردن دستاش و لرزوندن مچ دستش حالت حرص زدن رو به خودش میگیره البته سعی داریم این کارو فراموش کنه البته اگه بشه چون تا اسم عمو جونی میاد همین کار وتکرار میکنه تا اونجای که دیشب با بابای داشتیم در مورد عمویی و اینکه کی از سفر فرنگستون بر میگردن صحبت میکردیم که یهو دیدیم سدنا با شنیدن اسم کوچیک عمویی
همون ادا رو در میاره و هم خندمون گرفته بود و هم اینکه میخواستیم به رو نیاریم تا بلکه سدنا این حرکت رو فراموش بکنه
عکسی از دالی بازی سدنا با شال مامانی