بازم سلام
این روزا خدا رو شکر همه چیز خوبه از ازدواج برادرم گرفته که پرسه از عید تا عید بود(قربان تا غدیر)تا تولد خودم که ۷ دی بود و بسیارپر بار هر چند به احترام محرم ما هیچ جشنی حتی خانوادگی هم نگرفتیم ولی خوب کادو خوب گرفتم برادرم ۱ هفته ای میشه که سرباز شده امیدوارم خدا همیشه پشت و پناهش باشه طفلک همسرش و خودش که تا اومدن طعم دوران نامزدی رو بچشن از هم دور شدن البته خوشبختانه فقط ۷ هفته اوضاع اینطوره و بعد آموزشی چون امریه داره اوضاع بهتر میشه ان شا الله
از سدنا هم که دیگه نگم شده یه گوله نمک و البته شیطون
و البته بسیار بد غذا
الان دیگه آرزوم شده که سدنا غذاشو تا ته بخوره و من ظرف خالی غذاشو بشورم و کلی ذوق کنم البته زهی خیال باطل
انواع مولتی ویتامین های انگلیس و امریکایی بابا جونیش براش خریده تا بلکه اشتهای بچه خوب بشه ولی فعلا که سر کاریم و این قضیه ما رو حسابی سر در گم کرده
سلام
نمیدونم چرا یعضی اوقات حوصله نوشتن ندارم گاهی هم وقت اون رو ندارم اینه که یه دفعه میبینی ۲ ماه آپ نکردم
حالا بعد از ۲ ماه اومدم ولی اینقدر اتفاقات این مدت افتاده که نمیدونم از کجا شروع کنم
۱۰ مهر به اتفاق مادر شوهرم و پدر شوهرم رفتیم مشهد جای همه خالی خیلی خوش گذشت بعد از مشهد به قطعه ای از بهشت روی زمین رفتیم یه جایی به نام لاویج که طبیعتش مسحور کننده بود مسافرتمون نزدیک به ۱۲ روز طول کشید سدنا خانوم هم واقعا در طول مسافرت عالی بود کوچکترین اذیتی نداشت و همه ازش راضی بودیم فقط یه عادتی که داشت این بود که تا تو ماشین مینشستیم می می میخواست و اصلا یه جورایی در این رابطه شرطی شده بود
نهمین سالگرد عقدمون رو هم ۲۸ مهر به اتفاق جاری جان و همسر گلشون در یک رستوران با یک شام همراه سدنا جشن گرفتیم و البته کادو گرفتیم و کادوی همسری که ۱ شب جلوتر به من به همراه یک دسته گل خوشگل مریم و رز .
و اما سدنا این روزها
نه اینکه چون دخترمه بگم همه کسایی که با سدنا در تماسن میگن دختر فوق العاده باهوشیه سدنا این روزها ۷ تا از اعضای بدن و لباسهاشو به انگلیسی میدونه finger,nose,head,eyes,socks,shoes و نشون میده ۳ تا از میوه ها رو هم میدونه و از بین کارتهای بازیش اونها رو بیرون میکشه(apple,orange .banana) سدنا دیشب به طور رسمی راه افتاد و حتی وقتی تمام برقها رو خاموش کردیم بخوابیم از ذوق راه رفتن خوابش نمیبرد طوری که خودشو از رختخوابش بیرون کشید و بعد از اینکه به اولین پایه مبل دسترسی پیدا کرد بلند شد و راه افتاد و منم خواب آلوده و خسته پشت سرش که نکنه بیفته ولی این دفعه دیگه مثل دفعات پیش نبود انگاری تعادلش خیلی بهتر شده
سدنا هر چیزی رو که میخواد خیلی خوب منو متوجه خواستش میکنه و هر چیزی رو که من ازس بخوابم و اطرافش باشه میفهمه و میده
یه اتفاق جالب :
2 شب پیش وقتی از مهمونی به همراه مادرجون سدنا و آقا جونیش (پدر و مادر علی آقا)بر میگشتیم از اونجای که عمو کوچیکه سدنا یک آکواریوم نسبتا بزرگ داره و سدنا هم که عاشق به قول خودش فیش هست نرسیده به خونه اونها دقیقا 2 تا خونه مونده به خونشون یک دفعه شروع کرد به فیش فیش کردن و منزل عمویی رو نشون دادن و همه ما رو متعجب و هیجان زده کرد که تو تاریکی شب چطور سدنا از سر کوچه خونه اونها رو شناخته البته خونه مامانی خودم رو چون بیشتر با هم میریم رو که از 9 ماهگی میشناخت و وقتی میرسیدیم با دس دسی کردن و ذوق کردن به ما میفهموند که این کوچه و خونه رو میشناسه
بقیه باشه بعد چون سدنا بیدار شده
دیشب هشتمین سالگرد ازدواج و یا به عبارت بهتر سالروز ما شدن من و علی بود