کلبهء عشق ما

عکسها و خاطرات دخترم سدنا الهه دریاها خدای خوبیها

کلبهء عشق ما

عکسها و خاطرات دخترم سدنا الهه دریاها خدای خوبیها

سدنا و مامانی با هم برگشتن

سلام به همه

امروز ۲۶ روزه که از تولد فرشته کوچیک خدا برای ما میگذره این مدت خیلی سرم گرم بودم و هنوز به موقعیت جدید و زندگی با یک نوزاد عادت نکرده بودم یه مدت همه چیز قاطی پاتی شده بود از ساعت خواب گرفته تا صبحانه ای  که جای نهار خورده میشد  ولی چند روزه اوضاع بهتر شده و من تونستم خوشبختانه خودم رو سریع با وضع جدید وقف بدم

 اگه بخوام تمام اتفاقات این ۲۶ روز رو توضیح بدم خیلی طولانی میشه پس فقط اشاره ا ی میکنم

 

روز ۵/۶/۸۷ اخرین مهلت من برا زایمان بود ولی تا عصر اون روز هیچ اتفاقی نیفتاد و خبری از زایمان نبود برا همین رفتم بیمارستان و یک تست NSDدادم تا از سلامت جنینم مطمئن بشم و اونجا به من گفتن که باپزشکم باید مشورت کنم ولی بهتره زودتر بستری بشم البته جای نگرانی نبود ولی به قول خانم دکترم نمی بایست تا موقعیت اضطراری صبر کرد برا همین دستور بستری برا روز

 6/6/87 دادن یعنی فردای همون روز .

 سحرگاه  6/6 /87 من وعلی ساعت 5:30 از خونه اومدیم بیرون و عازم بیمارستان خصوصی قدس شدیم  تا ساعت 6:25 کارهای بستری من و انجام انواع ازمایشهای لازم تمام شد و در بخش زایمان یک دست لباس صورتی خوش رنگ به من دادن تا لباسم رو عوض کنم  الان که فکر میکنم

اصلا استرس نداشتم و در نهایت شجاعت و بدون اضطراب تمام همکاری لازم رو با پرسنل انجام میدادم  بعد از تعویض لباس وسایلم رو تحویل علی دادم که پشت درب تالار زایمان ایستاده بود همه چیز رو دادم به جزئ یک چیز و اونم حلقه ازدواج از اینکه بخوام حلقه ازدواجم رو هم پیش علی امانت بذارم حس خوبی نداشتم و مطمئن بودم علی هم ناراحت و نگران میشه ولی با خودم کلی خرت و پرت هم بردم داخل از جمله کتاب(خدا در همین نزدیکی است)یک مفاتیح کوچک تسبیح تربت و دعای معراج و یک رزلب خوش رنگ و چرب برای جلوگیری از خشکی و ترکیدن پوست لب و یک روسری همه اینه رو داخل یک کیف کمری گذاشته بوده

و چون اونجا تقریبا پارتی ما کلفت بود من هیچ محدودیتی برای بردن وسیله نداشتم برا همین موبایلم رو هم برده بودم از اونجایی که تو بیمارستانهای ایران اجازه نمیدن همسر کنارت باشه پس من و علی هم تصمیم گرفتیم از طریق موبایل با هم در تماس باشیم چون هر دو به این واقعیت که تو اون لحظات صدای همسر هم ارامش بخش و هم  نیرو دهنده است ایمان داشتیم

ساعت 6:35 سرم من رو شروع زدن و ساعت 6:55 امپول فشار رو داخل سرم تزریق کردن و من هنوز حالت عادی و بدون درد رو داشتم ساعت 7:30 یه درد ضعیفی تو شکمم و کمرم شروع شد ولی اصل دردها تقریبا از ساعت 10:30 شروع شد در این مدت من هم سر خودم رو با خوندن دعا مشغول کرده بودم و سعی میکردم رو دردها متمرکز نشم و گاهی هم با خانومی که نیم ساعت بعد از من بستری شده بود صحبت میکردم اون شکم دومی بود و از روحیه خوب من تعجب کرده بود  چون با اینکه دردها شروع شده بود ولی من هنوز بین دردها با خانوم دکترم و مامای خودم بگو بخند میکردم و جواب تماسهایی که با من میگرفتن رو میدادم و حتی جواب sms های علی رو هم میدادم البته تمام این کار ها زمانی بود که فاصله دردها حودا 5 یا 10 دقیقه ای شده بودن برا همین هم تعجب کرده بود حتی پرسنل اتاق هم به من میگفتن که خیلی خوبه که اینقدر روحیه داری و اینها همه شاید به دلداری ها و روحیه دادنهای کسی  مربوط میشد که پشت درب منتظر

 بود منتظر من و دختر نازش .تمام sms ها و تماسهای اون لحظات رو سیو کردم در طی اون ساعات حدودا 8 یا 9 تماس به جز علی داشتم و البته یکی از اونها برادرم بود که طفلک نمیدونست من تو چه وضعیتی هستم و تو ساعات اوج دردها که دیگه نفسی برا م نمونده بود تماس گرفت و از اونجایی که یه رابطه خاص عاطفی با برادرم دارم نا خود اگاه با شنیدن صداش زدم زیر گریه و با حال نذار گفتم خیلی درد دارم و اصلا نمیتونم باهاش صحبت کنم و حق و حق گریه میکردم و اون هم که تازه متوجه جریان شده بود   با بغضی که از صداش پیدا بود منو دلداری میداد برا اینکه بیشتر ناراحتش نکنم گوشی رو قطع کردم .دردها از ساعت 11:30 به اوج خودشون رسیده بودن و دیگه خبری از اون مامان با نشاط نبود فقط سعی کردم تو اون مدت دعای جوشن کبیر رو تموم کنم که البته به لطف خدا  موفق هم شدم و خداوند این نیرو رو به من دا دکه تو اون ساعات سخت خودش رو صدا کنم و فقط از خودش کمک بگیرم ساعت 14 من رو از اتاق درد به تالار زایمان منتقل کردن و ساعت 2:15 دقیقه که دختر نازم رو گریه کنان رو سینه من انداختن و اون هم بلافاصله انگار که خیلی گرسنه باشه شروع به میک زدن سینه مادر کرد لحظات خیلی قشنگی بود با تمام دردی که کشیده بودم خداوند رو بابت همین درد کشیدن ممنون بودم و احساس رضایت خاطر داشتم حتی از همین دردهای واقعا جانکاه به همه زحمتش می ارزید چون تولد نوزادم رو دیدم اولین گریه اش رو شنیدم و تن ظریف و گرمش رو رو بدنم احساس کردم تجربه بسیار خوبی بود و از اینکه این حس رو تجربه کردم به خودم میبالم و از خداوند مهربون ممنونم که من رو لایق این درد و این تجربه کرد  

۱ شب بیمارستان موندیم و روز ۷/۶ مرخص شدیم حالا دیگه منو بابایی تنها به خونه بر نمیگشتیم حالا دیگه یه نی نی همراه ما بود عضو جدید خانواده ۲ نفره ما که حالا ۳ نفره شده بود  

اون روز خانواده علی و خانواده خودم خونه ما بودن تا ۱۰ روز مامان منزل ما بود و از ما نگهداری میکرد  

سدنا هم اولین بار ۳ روزگی حمام کرد و روز ۹/۶/۸۷هم به علت بالا بودن بیلی روبین (۱۸) برا ۲ شب همون بیمارستان محل تولدش بستری شد 

 

 

جوجه مامان در حال فتو تراپی  

 

 

 

و امان از اون شبی که برا اولین بار بعد از ۹ ماه این موجود کوچولو رو از من جدا کردن تا خونه گریه کردم ولی ساعت ۵ صبح بعد از تحمل ۳ ساعت دوری دوباره برا شیر دادن رفتیم بیمارستان و با دیدنش کمی دلم آروم گرفت دقیقا شبی بیمارستان بستری شد که ۷ سال قبل منو باباییش در اون شب زندگی مشترکمون رو آغاز کرده بودیم  یعنی سالگرد ازدواجمون ۹/۶/۸۰ 

و خداوند در هفتمین سالگرد ازدواجمون این هدیه قشنگ روبه ما داد و عدد ۷ همیشه برا ما مقدس بوده 

جوجه مامان روز جشنش یعنی ۱۰/۶ خونه نبود و من ساعت ۳ بعد ازظهر برا شیر دهی رفتم بیمارستان و وقتی برگشم دیدم همه مهمونها اومدن و من مثل عروس خانومها آخر همه اومده بودم ۷ سال پیش چنین روزی روز جشن پا تختی من و علی بود و حالا روز جشن سدنای ما بود تقارن قشنگی بود ولی اصلا به من خوش نگذشت چون دلم تو بیمارستان پیش کوچولوم بود 

 

سدنا هنگام تولد: 

قد:۵۲ CM 

وزن:300/3

دور سر:36 

عدد آپگار:10( بگو ما شاالله) برا همین لحظه تولد بدون کتک خودش شروع به  گریه کرد 

 

الان هم معمولا 3 ساعت به 3 ساعت برا شیر بیدار میشه و اگر سیر باشه و جاش هم تمیز  باشه بچه آروم و خوبیه  (خدا رو خیلی شکر)   

 

از لحاظ شباهت هم موهاش مشکی و پر پشته مثل علی 

لب و دهنش شبیه منه ولی در کل شبیه بابا علی شده  

رنگ چشاش هم طوسی تیره است که تو نور شدید روشن میشه (اینو وقتی برا اولین بار حموم افتاب گرفت فهمیدیم) 

از لحاظ هوشی هم همون طور که  از عدد آپگارش پیداس بچه باهوشیه(بزنم به تخته) چون منو کاملا میشناسه صدام رو تشخیص میده خرسهای آویز بالای تختش رو با نگاههاش کاملا دنبال میکنه   

این هم عکس سدنا 2 ساعت بعد از تولد

 

 

 

 من و بابایی مات و مبهوت این موجود کوچولو  

 

  

 

 سدنا 5 ساعت بعد از تولد 

 

 

   

 

سدنا ۴ روز بعد از تولد

 

نظرات 22 + ارسال نظر
آزاده دوشنبه 1 مهر 1387 ساعت 05:47 ب.ظ http://dibache.blogsky.com

الهی دورش بگردم خدا حفظش کنه خیلی قشنگه هههههههههههههههههه خدا براتون نگهش داره این فرشته رو

ممنونم عزیزم
لطف کردین به ما سر زدین
راستی آپ این دفعه شما خیلی خوندنی بود

::::SaRa:::: سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 09:47 ق.ظ http://voroojak63.persianblog.ir

ُسلام سلام
1000000 تا سلام به سمیه خانم و بابا علی و سدنا خانم .
ماشالله . 10000 الله اکبر . چه نازه . الهی به حق صاحب الزمان زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه و صحیح و سالم باشه. ماشالله چه ابروهایی داری چه موهایی.
الهی من فداش بشم. کاش پیشش بودم و می خوردمش.
سمیه جان شما چطوری ؟ خسته نباشی خانمی ....... دعام کردی ؟؟؟

سلام عزیزم
۲۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ تا سلام به شما و آقای همسر
من و سدنا و بابایی همه خوبیم شکر خدا
واقعا هم خوردنیه
خدا به خودتون بده و تجربه کنیدش
مرسی از ابراز لطفت خاله جونی
سبز باشین

بابایی سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 01:50 ب.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام سلام

الهییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

اینجوری فایده نداره... من عجله دارم باید برم جلسه..

وقتی برگشتم سر فرصت تبریک می گم

چه خوشمزه میخنده...............

سلام به بابایی سام کوچولو
ممنون که سر زدین
منتظر عکسهای جدید سام هستیم

هما سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 01:57 ب.ظ

سلام
چرا عکس هاتون باز نمیشه ؟

هما جون سلام
نمیدونم چرا برا شما باز نمیشه چون کسی تا الان از این موضوع شکایت نداشت
دوباره سعی کن
شاد باشین

عاطفه (دختر خاله بابای نی نی) سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 02:21 ب.ظ

سلام سلام.. اصلا 3 تا سلام.
خیلی خوشحالم که دیدم مامان سدنا کوچولو آپ کرده.

انشاالله که نی نی خوشگلتون، زیر سایه پر مهر پدر و مادرش، به عالی ترینهای ممکن برسه.

-:- همیشه سبز.



سلام و به جای ۶ تا سلام ۶۰۰۰ تا سلام
مرسی که به ما سر زدین
البته این که سر زدن مجازیه سدنا دوست داره شما رو از نزدیک ببینه
راستی نذرتون هم قبول چقدر این قورمه سبزی های خاله جونی خوشمزه است
سدنا یه بوس هوایی براتون میفرسته
شاد باشین

سیب کوچولو سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 05:34 ب.ظ http://www.sibhavij.blogsky.com

سلام م م م .
الهی قربونش برم... وای چقدر توپولی و نازه... ماشاا... هزار ماشاا...
الهی همیشه سلامت باشه.
ایشاا... قدمش مبارک باشه.
ایشاا... حضرت علی پشت و پناهش باشه.
وقتی لحظه های قبل از دنیا اومدنشو خوندم...بغض کردم. چه لحظه های قشنگی و تجربه کردی. خوش به حالت. از طرف من و هویجم به آقای پدر هم تبریک بگو.
خیلی احساساتی شدم...ببخشید.
شاد باشین. قدر با هم بودنتونو بدونین.

سلام مهربون
شما به ما خیلی لطف دارین
ولی به این توپولی هم که تو عکسه نیست
یه مقدار بزرگ نمایی شده
امیدوارم این لحظات شیرین و لحظه تولد رو تجربه کنین و اون موقع میبینی که اشک شوق یعنی چی؟
به آقای هویج سلام برسون
اسمون زندگیتون پر ستاره

مامات سام سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 07:45 ب.ظ http://9maho9roz.blogsky.com/

سلام عزیزم من واقعا بهتون تبریک میگم
امیدوارم دختر گلت سالهای سال با سلامتی زندگی کنه
من که عاشق اون روزهای اول به دنیا اومدن سام هستم
خیلی خیلی خاطرات اون روزها را یاد می کنم
گل عزیزتو ببوس

سلام عزیزم
مرسی که به ما سر زدین
سام چطوره احوالشو از بابایی پرسیدم
این روزها خیلی دل چسبن
خیلی وقتها فقط میشینم و وقتی سدنا خوابه نگاش میکنم
واقعا عزیزن
دستای کوچولوی سام رو جای من ببوسین
دوستون داریم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 07:57 ب.ظ http://6967.blogsky.com

سلام
خوبین ... نمیدونم ایراد از اینترنت من هست یا از قلب وبلاگ شما...
نوشته های وبلاگتون باز نمیشه
منتظرم درست شد خبرم کنید

سلام عزیزم
راست کلیک کن و گزینه encoding و unicode رو بزن حتما درست میشه

لی لی سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 08:41 ب.ظ http://liliana.blogsky.com/

سلام

قدم نورسیده مبارک

امیدوارم شما و همسرتون و دختر نازوکوچولوتون همیشه سالم و سرحال باشید

نوشته هاتون برام جالب بودن و همه را خواندم
راستی نی نی هم خیلی نازه




سلام
مرسی عزیزم
من هم یک دنیا ارزوی خوب برا شما و خانواده محترم دارم
در مورد نی نی هم لطف دارین
شاد باشین

دایی حامد سه‌شنبه 2 مهر 1387 ساعت 11:13 ب.ظ http://deltalogo.blogf.com

سلام

از اینکه سدنا اومده همه خوشحالیم.

امید وارم همیشه زیر سایه ی پدر و مادرش سربلند و ازاد زندگی کنه.

بزرگترین نعمت خداوند فرزند صالح که آرزو میکنم این نعمت نصیب شما هم بشه.

منم براش دعا میکنم تا خدا واسه پدر و مادرش نگهش داره.


راستی مامان سمیه عکسای سدنا خانم و نتونستم ببینم.

اگه میشه لینک آپلودشو برام تو قسمت نظرات خصوصی بذارین.

منم آپم و خوشحال میشم سر بزنین.

سلام به دایی حامد
ممنون که به ما سر زدین
امیدوارم که همه بچه ها همیشه سالم و صالح باشن
حتما به شما سر میزنیم
سبز باشین

سایه چهارشنبه 3 مهر 1387 ساعت 12:29 ق.ظ http://sayehsepidar.blogfa.com

سلام
به سلامتی
انشالله خوب و سالم و ................ هر چی آرزوی خوبه مال اون و شما

سلام
ممنون عزیزم
ما هم برای شما بهترینها رو ارزو داریم

یه کوچولو و اقاییش چهارشنبه 3 مهر 1387 ساعت 03:15 ب.ظ

وااااااااااااای نی نی رو نگاه کن.چگده نازه...الهی امیدوارم براتون خوش قدم باشه که هست..راستی نگفتی سدنا به چه معنی؟
به هرحال تبریک میگم..امیدوارم همیشه خوشبخت باشین :*

سلام عزیزم
ممنون از لطفتون
سدنا به معنای پرده دار خانه کعبه
ما هم برای شما بهترینها رو ارزو میکنیم

::::SaRa:::: پنج‌شنبه 4 مهر 1387 ساعت 09:38 ق.ظ http://voroojak63.persianblog.ir

سلام. سمیه جان خوبی ؟ سدنا گل و گلاب خوبه ؟ راستی عروس خودمه ها ......... ایشالله خدا اگه به من نی نی بده سدنا عروس خودم میشه.

سمیه جان عکسهای سدنا باز نمیشه . فیلتر هستن. من با فیلتر شکن نگاه کردم.

راستی ......
____8888___88888888___8888_
___888888_8888888888_888888___
___888888تولد تولدتولدم مبارک 8888___
___8888888بدو بیا تولدمه بدو8888888__
____8888888888888888888888__
_____88888888888888888888__
_______8888888888888888___
_________888888888888____
______________**___________
____####______**______####_
___#######____**____#######
____#######___**___#######_
______######__**__######__
*•. .•*..*•. .•*..*•. .•* *•. .•*..*•. .•*.*•

سلام سلام. تولده............ بدو دعوتی

سلام عزیزم
سدنا هم خوبه ولی خودم از کم خوابی دارم کلافه میشم
ان شا الله خدا به شما هم این کم خوابی ها رو عنایت کنن آمینننننننننننن
تولدتم مبارک
ممنون که گوش زد کردین

آزاده پنج‌شنبه 4 مهر 1387 ساعت 01:07 ب.ظ http://dibache.blogsky.com

سلام از فرشته کوچولوتون چه خبر؟ خوبه؟ راستی من یه سئوال خصوصی دارم می j,kl f\vsl?

سلام خانومی
این کوچولو هنوز شب و روز رو پیدا نکرده و ما همچنان به شب بیداری مشغولیم
سوالتون چی بود راستی؟
بفرمایید لطفا

سایه پنج‌شنبه 4 مهر 1387 ساعت 11:47 ب.ظ http://sayehsepidar.blogfa.com

سلام
شما خیلیییییی لطف دارین
امیدوارم یکی از بهترین مادر های دنیا باشین
یا حق

سلام سایه جان
خواهش میکنم عزیزم
برای شما هم بهترینها رو ارزو میکنیم
شاد باشین

مامان فراز جمعه 5 مهر 1387 ساعت 08:27 ق.ظ

تبریک میگم سمیه جان. به سلامتی. با ارزوی بهترینها برای هر سه تون

سلام مامان فراز
ممنون عزیزم
چه پسمر گلی دارین
ماشالله
جای ما ببوسیدش
لینک شدین البته با اجازه

علی جمعه 5 مهر 1387 ساعت 12:43 ب.ظ http://bani.blogsky.com

سلام مامان سمیه
سلام بابا علی
سلام سلام سدنا خانم
:)))

توی واژه واژه این آپ عشق فریاد میکشه
خدا رو شکر
شکر که سلامتین
و در کنار هم

اغلب فراموش می کنیم
که
امروزمان
تجلی رویاهای دیروزمان شده است

:)))

آفرینش معجزه است
کودکان معجزه اند
انسان خلیفه ا...
...................


مواظب خودتون باشین
لبخندتون چو خورشید زرافشان
و چو ماه نقره افکن
:)))

ساناز جمعه 5 مهر 1387 ساعت 11:24 ب.ظ http://s-sanaz.blogfa.com

سلام سمیه جون.
منهم نتونستم عکسهای دخمل نازتو ببینم و کلی حالم گرفته شد.
راستی سمیه جون زایمان خیلی سخته؟ برای تو از اپیدورال استفاده شد یا نه؟
روی ماه سدنا گل رو ببوس.مواظب خودتون باشید.

فتانه شنبه 6 مهر 1387 ساعت 09:05 ق.ظ

سمیه جان سلام
سدنا جون من چطوره .با زحمتای ما چه می کنی .خانم خانما اون روز که همش خواب بود ولی ماشاله چه چشمای خوشگلی داره مطمئنم به خودت شبیه میشه .به علی اقا سلام برسون .خانمی بابت کادوی قشنگت شرمندمون کردی .
راستی سمیه جان ازت سوال داشتم چطوری عکسات رو روی وبلاگت میزاری و اون تغییرات بالای صفحت خیلی باهاله به منه تازه کار یکمی راهنمایی میکنی

نازلی شنبه 6 مهر 1387 ساعت 10:29 ق.ظ http://darentezarmojeze.blogsky.com/

مبارک باشه به سلامتی . ایشاء... که عروسش کنین.
منم نتونستم عکسارو ببینم باز نمیشه. ببخشید شما زایمان طبیعی کردین نه؟ میشه بگین کدوم بیمارستان بودین؟
خدا این گل دختر رو براتون نگه داره.
موفق باشید.

سحربانو شنبه 6 مهر 1387 ساعت 10:33 ق.ظ http://samo86.blogsky.com

وااااااااااااااااااااااااااااااای
قربونش برم من.
ولی من یه کوچولو قبلا دیده بودمشا؛)

:::::SaRa::::: یکشنبه 7 مهر 1387 ساعت 08:52 ق.ظ http://voroojak63.persianblog.ir

سلام سلام سمیه جان . حال شما ؟ خوبی ؟ از بی خوابی چه خبر؟
سدنای گلم چطوره ؟ بابا علی خوبه ؟؟؟؟؟؟؟
سدنا خوب شیر می خوره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دلم براش یه ذره شده . با اجازه عکسش رو تو سیستمم سیو کردم.
1000000 الله اکبر به این صورت خوش ترکیبش. ماشالله.

دلم میخواد بخورمش ............ سمیه جان موقع شیر دادن دعا می کنی ما رو ؟ می دونم که دعا می کنی .......... تو خیلی گلی
دعا کن شوشو اسپرم هاش سالم بشن . در غیر اینصورت باید بریم اهدا .....
سمیه جان دلم خیلی گرفته ........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد