علی امروز ظهر زودتر از همیشه اومد خونه تعجب کردم گفت که کمی سر درد داره و زودتر اومده که استراحت کنه و تا میخواست لباسشو عوض کنه منم یه لیوان شربت پرتقال براش اماده کردم و گذاشتم رو پاتختی و تا رفتم به غذا سر بزنم و برگشتم تو اتاق دیدم مثل یه پسر بچه معصوم خوابش برده خیلی نگرانش بودم
تا اینکه ساعت ۱:۴۵ ظهر از خواب بیدار شد و نهار خوردیم انگار بهتر شده بود(خدا رو شکر).خودم هم فردا امتحان(ویندوز پیشرفته ) دارم .امروز هم کلی از وقتم برا سرو سامان دادن به وب لاگ گذشت.
امیدوارم خراب نکنم
you 're in my heart and soul
,the inspiration of many of my dreams
the very best firend a person could ever have..
لحظات و روءیاهای مشترکمان فراموش ناشدنی است.......
سلام
ما هم امیدواریم!!
سلام ان شاء الله که خراب نمیکنی من خودمم حدود ۲۰روزه دارم مینویسم هواتو دارم فعلا بای
سلام عزیزم مرسی از لطفتون
بی صبرانه منتظر خواندن خاطرات شما هستم
موفق باشید
من به داشتن دوستی مثل تو افتخار میکنم انشاعلاه همیشه موفق باشی